قایق‌تان را به کدام ساحل بسته‌اید؟

داستان کوتاه,داستان کوتاه آموزنده,داستان کوتاه جالب

قصه کوتاه مدرس

قایق تان را به کدامین ساحل بسته اید؟
نيمه شبي چند دوست به قايق سواري رفتند و زمانه زيادي پارو زدند. سپیده که زد گفتند: « چقدر رفته ایم؟ پایان شب را پارو زده ایم!»
ولی دیدند درست در همان جایی هستند که شب پیش بودند! آنان پایان شب را پارو زده بودند، ولی یادشان رفته بود طناب قایق را از ساحل باز کنند!

در اقیانوﺱ بی انتها هستی، انساني که قایقش را از این ساحل باز نکرده باشد هر چه قدر هم که سختی بکشد به هیچ کجا نخواهد رسيد.

شما قايق تان را به کدامین ساحل بسته اید؟ ساحل افکار منفی، ناامیدی، اضطراب، طمع ، تکبر ، تکبر ، گذشته یا…

—————————————

داستان کوتاه,داستان کوتاه پند آموز,داستان کوتاه جالب

قصه کوتاه جالب

قصه ارباب و دهقان
دهقان پیر با ناله ميگفت :
ارباب! آخر درد من یکی دوتا نیست، با وجود اینهمه تیره بختی نمی دانم ديگر خدا چرا با من لج کرده و چشم تنها دخترم را چپ افریده هست؟! دخترم همه چیز را دوتا می بیند!

ارباب پرخاش کرد که:بیچاره! چهل سال هست نان مرا زهرمار می کنی! مگر نابینا هستی، نمی بینی که چشم دختر من هم چپ هست؟!

دهقان گفت:چرا ارباب می بینم ولی چیزی که است!!
دختر شما همه ی این خوشبختی ها را” دو تا” می بیند…
ولی دختر من، اینهمه تیره بختی را…

—————————————
قصه من هم مسافرم…
مردي جهانگردی شنید روحانی مقدسی در سرزمين خاور زندگی میكند. وسايلش را جمع كرد تا برود و شكوه و بزرگی او را ببيند. وقتي به منزل روحاني رسيد او را در كلبه محقري تنها يافت در حالي كه در آن منزل جز يك قفسه كتاب و ميز و صندلي چيزي وجود نداشت.

بیشتر بخوانید:  اين دوازده جمله را بخوانيد

مرد جهانگرد از روحاني پرسيد:« پس وسايل منزل شما كجاست؟»

روحاني پرسيد:« وسايل تو كجاست؟»

مرد جهانگرد جواب داد:« من وسيله اي ندارم. اينجا مسافرم.»

روحاني نيز جوابداد:« من هم وسيله اي ندارم. اينجا مسافرم…»

مطلب پیشنهادی

دلنوشته های دلنشین

دلنوشته های زیبا ﺩﺭ ﮐﺎﻓﻪ ﮐﻨﺞ ﺩﯾﻮﺍﺭ ﺭﻭ ﺑﻪ ﺭﻭﯼ ﻫﻢ ﺧﻮﺏ ﺷﺪ ﻗﻬﻮﻩ ﻣﺎﻥ ﺭﺍ …